درباره دو سالانه

 

 

بي خاصيت كردندمارا                 آنها كه داراي مقامند

يك عده اي معدود وبي درد                دنبال نان ومست نامند

......................

پاسخ نمي گويند يعني                    ما ابلهان شهر هستيم

ناخورده مي ، دائم خماريم                 كرده توهم اينكه مستيم

...............................

قزوين من ! اي شهر تاريك                  بيزارم از تو ، زارم از تو

استان شدي اما بدان كه                          دلگير و در آزارم از تو

.....................

نه بوميانت با تو هستند                        نه غير بومي ها عزيزند

اينها كه من ديدم عزيزم                        يا بر سرت، يا پشت ميزند

.......................

هر چه گلويت را دريدي                   ديدي كه بي پاسخ ترا پيش

با دشنه سرد و سكوتي                       زد بر تو فرهنگ فنا نيش

........................

تو زار از بازارياني                    بازاريان اهل ارشاد

   هم اين صدا ، سيماي ميراث                  از تو برآوردند فرياد

.......................

خاموش شو فرياد رس نيست                 تنها تورا تهديد كردند

          مانند طفلي كه تورا كال             از يك درختي چيد كردند

.........................

ايكاشكي استان نبودي                   اميد استان بودنت بود

عشق ومحبت داشتي كاش                  مهرو وفاها با منت بود

...............................

حالا كه استاندار داري                     نه شور و نه حالي تورا هست

دارم عجب اي داد و بي داد              ساقي خمار و محتسب مست

..........................

هر شعر در وصفت سرودم                    مي خواهم اينك ، پس بده زود

هستي تو زار و زرد وتيره                     قزوين من ! بدرود بدرود

 

حوصله وراجي نيست و فايده اي هم ندارد

بعد از نوشتن اين مطالب وخيلي چيزها كه بيش از بيست وهفت سال است در مطبوعات قزوين وكشور نوشتم ، به اين نتيجه رسيدم كه : بهتر است آدم چرا كند تا اينكه چون و چرا كند.

از شما چه پنهان بعد از تحرير شعر ها ونثر هاي سياه ، بسياري از كارمندان صدا و سيما ، ارشاد و ميراث فرهنگي زنگ زدند و گفتند :    " جانا سخن از زبان مي گويي "    تشكر و تسكين ، اما به همان جهت هايي كه عرض شد جرات اظهار نظر علني نيست و بنده به همين اندازه هم راضي هستم ونام هيچيك از آنها را تا پاي جان نمي برم كه مثل ما از نان خوردن بيفتند ، اينها پسر را به جاي پدر مي كشند ، پسرم عماد كه با قرض و قول دستگاه بنر آورده و ماهي فلان قدر قسط ميدهد ، با بخشنامه اي مواجه شد كه ديگر صدا وسيما وارشاد، كارهايشان يعني سفارشات خطاطي را به هنركده امير ندهند ، كه از قول سعدي به ايشان عرض مي شود:    

         " چو دور ، دور تو باشد، مراد خلق بده             چو دست دست تو باشد ، درون كس مخراش "

حالا بايد در هنركده اي كه 30 سال در آن آموزش داده شده ، شب شعر برگزار شده وبيش از صد نفر از بزرگان كشور در آن آمد وشد داشته اند ، تخته شود وگناه خانواده پسرم اين است كه پدرشان اهل چون وچراست نه فقط چرا .روزي رسان خداست .

براي نمونه هيچ ارگان ، حراست يا دفتر مدير كل يا استانداري وامثالهم نگفتند خرت به چند ؟

فقط يك بزرگواري آنهم نه خودش كه توسط واسطه اي پيغام دادند كه بعضي از مطالب شما اهانت است واگر آقايان شكايت كنند، موجب پيگيري است. اين مقام كه مي توانست امر كند وما بايد اطاعت ميكرديم .امر به معروف يا شايد نهي از منكر فرمودند كه اگر از طريق همان بزرگوار يا خودشان بفرمايند كجاهاي نوشته از چهارچوب قانون خارج شده ، با تمام دل وجان حذف مي كنيم ومحبت ايشان از ياد رفتني نخواهد بود كه لااقل زحمت مطالعه ي مطالب را كشيده اندو با بياني كاملا برادرانه وارشادي حقير را آگاه كردند. اجركم علي ا...

البته دارم به اين نتيجه ميرسم كه كل وبلاگ را تعطيل كنم يا فقط شعرهاي شمع وگل و پروانه بگذاريم. مارا چه به انتقاد؟

به جان شمانباشد به جان خودم فكر ميكردم لااقل يك نفر تماس بگيرد وبگويد: آقا چرا تهمت ميزني . آدم را ارشاد كنند ،حالا ما كافر شديم، نبايد برخورد كنند ؟ همين هنركده ي ما زمان انتخابات شده بود ستاد احمدي نژاد. همه به من میگفتند ماشا ا.. پسرت با تمام وجود وارد معركه شده ، پسري كه صدبارمجري  برنامه هاي بسيج وسپاه بوده ، مدرس خط است ، شعر ميگويد و مؤمن است، بايد چوب پدرش را بخورد وآقايان مسلمان بخشنامه بدهند كه بعله ، كار به هنركده امير سفارش دادن ممنوع.

متاسفانه اين مطالب شخصي شد، اما كم كم جمع مي كنيم  وكاري به كار هيچ كس نداريم ، به ماچه يا مارا سننه؟ ماچه كاره مملكتيم ، الحمدلله از هيچ دولتي حقوق نگرفتيم ونان هنرمان را ميخوريم. قزوين نشد ، تهران ،تهران نشد، اون ور آب، البته نه همراه فراري هاي فتنه ، بلكه كنار خورده هاي خوب . خسته شدم،بقيه حرفهابماند براي روز معاد يا به يك آدم حسابي كه گوشش مسدود نباشد.

دوست دارم ماجراي شكايتم از سازمان تبليغات و راي دادگاه روحانيت را بنويسم و بگويم به يك جرم لباس شخصي ها در دادگستري كه قاضي آن آقاي قاسمي ، مدير كل فعلي بود ، محكوم شدند اما روحاني ها در دادگاه روحانيت تبرعه از آب بيرون آمدند، البته ما بخشيديم.

بگويم علني رشوه ميخواهند واگر شكايت كني، جواب ميدهند « اي آقا همه جا همين طور است »

از آدم هاي رنگ عوض كرده بگويم ، از استان شدن قزوين وبه پست و مقام رسيدن بعضي از كوتوله ها ،

از نقدهايي كه هيچكس نمي خواند ، از مسؤليني كه براي رسيدن به پست ، پوست از سر آدم ميكنند، از لبخندهاي يخ زده ي مظلوم و از شعارهاي بي شرف ها ،مظلويت مظلوم و گريه كردن ظالم در لباس دين، اما چه فايده دارد. مهربرلب و استخوان در گلو خوشتر است .             شب خوش

 

 

دوستان بزرگ و ياران بزرگوارم

در بند آن نه ايم كه دشنام يا دعاست    يادش بخير هر كه ز ما ياد مي كند

چون به فضاي مجازي تسلط كامل ندارم و اين دست و پا شكسته ها را هم به زحمت ياران و مدد  همراهان مي نويسم مشتاق شنيدن صداي شما از طريق شماره 09121812150 و يا شماره فكس 02813330569 هستم .

 

 

پيرمردي اهل تقوي مردكار          بوددردكان خودصاحب عيار

ازجواني بودپيري عشقباز               اهل تقوي وعبادات ونماز

بس قفس بس مرغ دردكان او        بسته برآن ها دل و هم جان او

آمد اندر پيش اومردي نكو                 گفت:آن طوطي به ماقيمت بگو

گفت:اين طوطي بودبسياردان         زيرك وتيزو عزيزو كاردان

طاقت وصفش نباشد خامه را           هست ازبرطوطيم شه نامه را

گفت:آن يك رابگوآن چندشد           دل به اوهم ازمحبت بندشد

گفت:آنراقيمت افزون تربود           زان كه او ازآن دگربهتر بود

اين كندنقالي شه نامه را                مي تواندخواندعالي نامه را

قيمت اين زان يكي برتربود            چونكه اندر مرتبت برتربود

گفت:آن ديگرسوم طوطي است چند     وان دگر راچندقيمت مي كنند

گفت:صاحب طوطي گوهرفروش        زان دوتا كمترمبين او ،شوخموش

كان نداردهيچ چون اينان هنر          ليك باشد بي هنرمحبوبتر

هردو مي گوينداين استادماست        آن سكوتش موجب فريادماست

گفت:اين طوطي نه كم گويدنه بيش      ليك كرده اين دورامفتون خويش

هست آن استادليكن بي هنر                 كرده اين بي خاصيت آن هردوخر

چونكه عقلش كم بود دعوي زياد        زين سبب گوينداورا اوستاد

لفظ استاداست ومعني هيچ نيست      من نمي دانم كه اواستادچيست

اهل تقوايم زمن مشنو دروغ            كاين دروغ از ذكربردارد فروغ

هرچه پرسي راست مي گويم جواب    هست سربر مهرم ازعهدشباب

روزگارماست نقل اين سخن             بي هنرگردد ريس انجمن

بي هنردرصدرو استادان به ذيل        تن رودبالا وليكن جان به ذيل

قصه ماقصه آن طوطي است        حال ما امروز اندرقوطي است

هركسي باشدتملق گوي تر          ميرود بالا شود الگوي تر

طوطي دكان آن طوطي فروش         آورد خون مراهردم به جوش

جستجوكن هركسي استاد نيست        درزمان ما فراوان شاد نيست

نقل حال ماست حال طوطيان        شاهدم باشد زمين وآسمان

نظر بدهید



تو را دوست دارم
تو اندازه آسمانها قشنگي
تو زيباتر از آسمان و ستاره
و من تا هميشه هماره
تو را دوست دارم
تو آنقدر خوبي که خوبي هم از ديدنت شرم دارد
کريمانه چون باد خيس بهاري
مرا مي فشاري
نه در مشت در سينه ات اي قناري
قناري ترين مرغ باغ خيالم تو هستي
در اين بي پر و بالي اي خوب
بالم تو هستي
نگاه تو رام است و من گرم از بودن تو
فراوان بزرگي
قد و قامتت تا قيامت قشنگ است
و من تا قيام قيامت تو را دوست دارم
نگو کم، که اندازه غم تو را دوست دارم
تو کوهي تو نوحي
تو لبخند صبح بهاري
تو درد مرا مي شماري
براي من آري!
همه نه
تو آري
تو را دوست دارم
تو هم دوست داري؟
اگر دوست داري مرا پس بگوييم با هم:
تو را دوست دارم
تو را دوست دارم
امير عاملي


 

نظر بدهید

زبانی می کند در من تقلا تا تو را گویم

و می گوید که واگویم، تمام ماجرا گویم

تمام ماجرا این است، فراوان دوستت دارم

خودم دانم که می دانی، نمی دانم چرا گویم؟

زبانم الکن است اما، تو آن را خوب می فهمی

نگاهم می تواند گفت، اما با صدا گویم

تو هم بر كشتن عاشق سلاحی بی امان داری

به خود این قصه ی غمگین نشینم بارها گویم

بخوان شعر مرا یعنی، ببین اندوه و دردم را

حکایت می کنم از تو شکایت با خدا گویم

نگاهم می کنی گاهی، برآید از دلم آهی

چنین نامهربانی را بگو جانا کجا گویم

میان شهر بی دردان غریب و زار و غمگینم

ندارم آشنایی تا غمت با آشنا گویم

بکن ای عشق آزادم، غمت را من خریدارم

تو گر قالوا بلی گویی، من عاشقم بلا گویم

***


شاعری نام آشنا گفتی مرا

من ولی گمنام گمنامم رفیق

پیش اهل عشق نامم آشناست

پیش اهل عقل دشنامم رفیق

*****

شعرهایم حاصل شوریدگی است

گرچه شورم راز من ارشاد بُرد

این چه ارشادی است گمراهم نمود

اژدهایی کرد و بر مرگم سپرد

*****

از صدا سیما شدم بیزار چون   

شور و شوقم را به غارت می برند

پرده حرمت حریم دوستی


بشکند وقتی حیا را می درند

*****

این چه میراث این چه بی فرهنگی است

بومی و بیگانه ما را می کشند

در زمان من به تزویر و ریا

زاهدان نور خدا را می کشند

*****


ادامه مطلب
11 نظر

 

راست یا چپ تفاوتی نکند

هر دو تاشان دروغ میگویند

همگی در پی ریاست و پست

هر دو تا اخمواند و بی لبخند

*****

آن یکی مدعی اصلاحات

وان دگر گفته من اصول گرام

هیچ فرقی نمی کند با هم

هر دو تا می کنند عمر حرام

*****

پی میز و مقام و منصب و پُست

شیره مالیده بر سر مردم

جو فروشند هر دو تا لیکن

داده بر ما فقط نشان گندم

*****

هر کسی صاحب مقام شود

مَست و مغرور می شود آری

در پی انتقام و در پی نفس

آن دگر را دهد زخود خاری

*****

می نشینند روی شانه ی ما


وای از این بی جهت سوار شدن

حاصلش چیست این سواری ها

غیر زار و زبون و خار شدن؟

*****


ادامه مطلب
+
عشق یعنی تو باشی و من هم ،  عشق یعنی من و تو دمادم

                                   هر زمانی کنارم نشینی، آسمان می نشیند کنارم

آفتابی تو ، من ذره یعنی، ذره ذره تو را می پرستم

                                   با وجود تو هستم ولیکن ، بی تو اصلاً وجودی ندارم

پیکرت را تراشیدم از ماه، پیرهن بر تنت کردم از آه

                          تا نیفتی به چنگ رقیبان، می فشارم به بر سخت و محکم

می گریزی ز من همچو آهو، می شود در گلستان هیاهو

                          می فشانی چو بر دشت گیسو، آهو از گیسویت میکند رم

این غزل را به پایت نوشتم ،پنج بیتی برایت نوشتم

                                یعنی این که تو را دوست دارم از الان نه ، از آغاز عالم

 

+

با تو ام شیخک صدا، سیما                     هیچکس با تو نیست،میدانی؟

رو ، رها کن ز خود تکبر را                         تا به پایان رسد پریشانی

چانه ای گرم داری و به زبان                     حرف هایی قشنگ میگویی

لیک وقت عمل عزیز دلم                          می کنی ادعا و پر رویی

کار فرهنگ کار نادان نیست                      باش دانا ، اگر به فرهنگی

ادّعایت اگر زیاد شود                               میخوری از زمانه اردنگی

 با امام جماعت سیما                             آنچه کردی نه کار خوبان بود

گقته: آقا! تو هم نماز بخوان                      به جماعت گناه او آن بود

ظلم کردی به او و حالا هم                       شده ام بنده پیش تو بن بست

می زنی داد بر سر همه کس                    کرده ای گوئیا نخورده مست

تو ز قزوین ما چه میدانی؟                        شهر "میر" است و "عارف" و نیکان

خطه ای که همه شهیدانش                     بوده از نسل آینه قرآن

گر چنان تو بود اصول گرا                          رحمت حق به دوم خرداد

هیچکس نیست راضی از تو و هست          در گلو ها ز جور تو فریاد

گم شدی پشت میز، پیدا شو                   حرمتت را نگاه دار عزیز

ادّعا هست چون کف صابون                      میخوری عاقبت به رویش لیز

شهر ما را " ابوترابی" هاست                     که اسارت اسیر چنگش بود

یا "رجایی" بود از این خطّه                         که بنی صدر گیج و منگش بود

"میر" ما شد به حکم شاه شهید                آن هنرمند ، آن دلاور مرد

مثل همچون تویی چه میداند؟                    آبی از قرمز و سیاه از زرد

هر که دنبال میز و منصب رفت                    رفته بالا ز نردبان غرور

نه فقط گوش او نمی شنود                        می شود چشم های او هم کور

پس رها کن بزن به چاک و برو                    شهر خود بلکه شهریار شوی

گر بمانی به شهر ما ، قزوین                      گل نخواهی شدن که خار شوی


ای شیخ چه دل نهی به دستار؟            گر مرد دلی ، دلی بدست آر

گپ وگفتی با دوستان عزیزم که علت ملال حقیر را جویا شدند .

مخفی نبوده و نخواهد بود که در زمان رئیس صدا و سیمای قبل از این محمدیان بنده و تنی چند از خوبان عضو شورای شعر و موسیقی صدا و سیما بودیم ، البته بی مزد و منت بدون دریافت یک ریال . از ابتدای تاسیس این اداره بیش از سیصد بار مصاحبه رادیویی و تلویزیونی داشتم و همیشه خود از مصاحبه امتناع می کردم که مبادا مردم بگویند: جای دیگران را گرفته ام .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم تیر 1389ساعت 19:58  توسط امیر عاملی قزوینی  |  6 نظر

در صداو سيماي شهر من همين قزوين

هست شيخ پرگويي گوش او بود سنگين

بي دليل پس داده نامه و كتابم را

برده از سرم اين شيخ هوش را و خوابم را

بارها ز دولت من كرده ام دفاع اما

كرده او مرا بايكوت اين چه شيوه است آقا ؟

دشمنان دين را او مي كند هواداري

ليك با من محزون ،دشمني كند آري

اين چه شيخكي باشد دافعه شعار او

اي خدا چرا كردي بنده را تو خار او ؟

بنده اي كه قزوين را با تلاش استان كرد

شيخك صدا،سيما آمد و پريشان كرد

دشمني كند با من بي دليل اي دولت !

چه خلاف كردم من جز حمايت و همت ؟

شعرها به تاييد دين و مملكت گفتم

زير پاي خوبان را با م‍ژه بسي رفتم

نه مقام و نه پستي،نه حقوق مي خواهم

ليك ميكنم زين پس روي شيخ سيما كم

جملگي از او راضي ، نيستند و مي ترسند

اين چه مردكي باشد مدعي ز خود خرسند

من بجز خدا هرگز از كسي نترسيدم

گريه كرده ام بسيار، گر دو قطره خنديدم

نه پي مقامم نه ،پست و منصبي خواهم

گر كشم ز دل آهي مي برد تو را آهم

اي جناب ضرغامي اين محمديان را

زودتر ببر تهران ،دشمن است او با ما

رهبري به من فرمود شعرهاي من خوانده

من نگفتمش اين شيخ بنده را ز من رانده

رهبرم تفقد كرد شيخ مي زند اما

او نوازشم فرمود اين زند مرا بيجا

هست شيخ مغروري،از خدا كند دوري

كرده بنده را تحقير ، بي جهت ز مغروري

من چه هيزم تر بر ، او فروختم آخر؟

نامه مرا پس داد كرد شعر من پر پر

من كه شاه و سلطان را نوكرم نمي دانم

مانده ام چرا اين شيخ مدعي شده جانم؟

من برادرم در جنگ تكه تكه شد اما

لحظه اي نگفتم آه ، چشم شد فقط دريا

بس قلم زدم تا شد ، شهر عاشقان استان

تا چنان شماهايي مدعي شود در آن؟

خود برو كه در اين شهر مدعي نمي ماند

مدعي شود نابود هر چه هم رجز خواند

شهر مير و عارف را ، معدن معارف را

كرده اي برايم تار ، كرده اي به من دعوا؟

شاعر چنان من را احترام بايد كرد

نه براي همچون من فكر دام بايد كرد

من پدر و اجدادم جمله از بزرگانند

ليك چون شما شيخي قدرشان نمي دانند

جمله شاعر و خطاط،عالمند و خوش گوهر

اين سخن چه مي داني مدعي ناباور؟

با همه بزرگي ها خاك پاي خوبانم

شعرهاي من شاهد ، عاشق شهيدانم

كربلايي ام زيرا رفته ام به آن سامان

بر حسين و بر زينب مي دهم سر و هم جان

خوشنويسم و شاعر ،اهل بيت را دارم

خاك پاي خوبانم ،از غروب بيزارم

هر چه من نوشتم من ما بود غرضي از من

من هميشه شيطان است من هميشه اهريمن

تو غرور داري و قدر ما نمي داني

من بود عزيز دل از جنود شيطاني

سعي كن كه ما باشي از مني جدا باشي

گر اسير من گردي دشمن خدا باشي

گفته ي لسان الغيب هست حرف همچون ما

" پند عاشقان بشنو از در طرب باز آ"

پنبه را به در كن تا حرف حق ما داني

"اين همه نمي ارزد شغل عالم فاني " 

 

  

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم تیر 1389ساعت 21:49  توسط امیر عاملی قزوینی  |  11 نظر

دیرآمدی عزیز نگاهم به راه ماند

بزودی از استاد قاسم فشنگچی (رنج) تعدادی شعر مقاله و عکس درج می شود.

لازم به ذکراست این شاعر و نویسنده توانمند معاصر در بستر بیماری است به امید شفای کامل و عاجل

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم تیر 1389ساعت 20:1  توسط امیر عاملی قزوینی  |  2 نظر

چخه....................

آنكه به ما بله ! !          آقا كلاغه جان است!

امروزها يك دوجين بچه كروبي كه شاعري در وصفش فرمود:

«از راي ها به شيخ همان يك وجب رسيد»

كه مي شود اينها را كروبي نيم وجبي هم خطاب كرد ، در سر سوداي رئيس و مدير كل ارشاد شدن

مي پرورند ، از سويي احمدي نژادي ها ي استانداري چي هم ازاين خدمت غافل نيستند ، خلاصه غوغايي است ، اينها از بس به صندلي مدير كل زل زده اند، چشم مباركشان نامه ي در روز پخش شده را ، شب نامه توهم  نموده و چماق قلم دردست ، فرياد"   آهاي نفس كش "    سر داده اند. حالا معلوم نيست اگر پستانك ارشاد را در دهان ايشان بگذارند ، چه صدايي از حلقوم صادر كنند . جل الخالق

همه دويدند و كيوه كشان هم بله  ، ما را چاقو كش خطاب مي كنند كه البته ديروز براي گفتن اينكه شعري كه خوانديم از آقاست ، خجالت مي كشيدند ، خوب آنروز نقش آدم خجالتي و حالا هم نقش عموي خال خالي را بازي ميكنند. فعلا پرده نمايش بالا نرفته ، اگر برود نمايشنامه درام خواهد شد.

دو كلمه گفتيم، حسين شفيعي ها گناه دارد ، نوازشش كرديم ، اين ها عصباني شدند و مي گويند ، لطفا شما ايشان را تخريب كنيد تا شايد بخت ما باز شود و روي صندلي ارشاد جلوس كنيم .

بابا اين لوس بازي ها كنار بگذاريد ، مملكت آنقدرها هم الكي نشده ، اگر شما مدير كل ارشاد بشويد ، ما عطاي شهر مير عماد را به آقاي مسگر بيك قزويني مي بخشيم . گيريم قد و قواره شما به رياست بخورد ، كروبي را چه مي كنيد ، كروبي شما بين چهار نامزد ، پنجم شد ، شما هم خيز مديركلي برداريد ، ممكن است ، سر از نگهباني در آريد !

اصغر جان مجري گريت را بچسب كه همين هم از سرت زيادي است ،

به خانم مرحوم قنبري  هم تهمت نزن به تو كه كاري نكرده ،توعرضه اجرانداشتي به بقيه چه . توهنوز نامه ي در روز پخش شده را شب نامه تخيل وتصور مي كني . حرف زياد است اما سرش را بگذاريم وبگذريم.

يك روز فقيري به در خانه ملا نصرالدين رفت و گفت: « ملا ما را كمك كن »

ملا از طبقه بالا گفت : « اگر پايين بودم كمك مي كردم »

فقير گفت: جناب نصرالدين هم بالايت را ديده ايم هم پايينت را

اي كاش تورا نمي شناختم ، آنوقت فكر مي كردم محترم يا محترمه ايد.

پدرمان درآمد، قزوين را استان كرديم ، حالا شما سر ميز توي سر هم ميزنيد و مي خواهيد ، حقيررا به جان مدير كل ارشاد بيندازيد تا از آب گل آلودشده، ماهي بگيريد، نه عمو جان اين آب جز خرچنگ چيزي ندارد.

باقي بماند!

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم تیر 1389ساعت 13:51  توسط امیر عاملی قزوینی  |  2 نظر

 
امير عاملي
خيز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنيم، کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت (حافظ)
برشي از يک برداشت از استاد نقاش تحت تاثير جاودان اثر “عصر عاشورا” 
استاد محمود فرشچيان هنرمندي نژاده است که از تعريف چون مني مستغني است اما چه کنم که رسالت توصيف هنرمندي چنين، دست از سر قلمم بر نمي دارد و بر آن است که آنچه در ذهن مي گذرد را به زبان نثر ترجمه کند.

         
 استاد، نقاشي اصفهاني الاصل است که در دل عاشقان و عارفان مسکن گزيده؛ او با گردش هر قلم جلوه اي از جلوات الله جميل را بر ملا مي کند. نقشبند عصر عاشورا به فتواي عشق همين سلطاني است که هر جا خيمه زد بي گمان آن مملکت بر وي مقرر مي شود برشي از بعد از ظهر آتش و عطش را ثبت مي کند و با اين اثر ماندگار، خود را سرير نشين دل شيفتگان مي نمايد. فرشچيان در اين تابلو فضايي را تصوير مي کند که آفرينش را تداعي نموده. چگونه است که اجزاي جداگانه تابلو با تمام حزن و اندوه، طرب مي انگيزد. زن غمگين، اسب تير خورده، کبوتر زخمي ... اما وقتي تلفيق مي شوند فقط خلق زيبايي مي کنند. به به! تابلوي استاد به ماندگاري عاشورا ماندگار خواهد شد. استاد در عرش ره مي سپارد بي قيل و قال شور و حال مي آفريند او ضامن آهو را به تصوير مي کشد و راضي نمي شود، مجددا در اثري ديگر راه نوراني  خود را ادامه مي دهد. به راستي وقتي هنرمند خود را به درياي معرفت ائمه اطهار متصل مي کند، ماندگار و جاودان مي شود ديگر در ظرف زمان نمي گنجد و اين اسلام عزيز است که از حافظ صداي معرفت، از سعدي نواي عشق، از ميرعماد صرير عدالت و از فرشچيان جهاني خلق مي کند. چون هنرمند اکسير دين را درک کرد دعايش درگير مي شود و بدون شهوت شهرت خواهي به جاودانگي پيوند مي خورد و مي ماند بي آنکه ماندگاري را گدايي کند ماندگارمي شود. فرشچيان سخن فردوسي را که فرمود:
هنر نزد ايرانيان است و بس
بگيرند شير ژيان را به مس­
به اثبات مي رساند قباي اطلس او از هنر عاري نيست و طالبش قلندران طريقت هستند. هنرش مردمي است و مرامش راستي؛ او کژي وکاستي را بر نمي تابد و به درستي
هنر مردمي باشد و راستي
ز کژي بود کمي و کاستي
از او نام نيکو مي ماند که سعدي عليه الرحمه خوش سرود:
نام نيکو گر بماند ز آدمي
به کز او ماند سراي زرنگار
در جايي سعدي مي فرمايد:
هنر بنماي اگر داري نه گوهر
گل از خار است و ابراهيم از آزر
او قول ابن يمين را به ظهور مي رساند و در جستجوي هنر جهان معني را مي گردد تا به هر حيلتي به دست آورد و جاوداني مي شود.
اي دل به جستجوي هنر در جهان بگرد
باشد که آوريش به هر حيلتي به دست
دست شفايافته  نقاش نقش اميد مي زند و حاصلش بخت سعيد مي شود. پيشاني بلند قلمش تومار آفتاب است و الحق شاد بودن هنر و شاد کردن هنري است والاتر. چشم از ديدن نقشبندي استاد به طرب بر مي خيزد و در سماعي به وجد مي آيد. او در عصر عاشورا به تونل تاريخ مي رود و خوب مي بيند هنرمند نظاره مي کند و گوش مردم به اوست چنان که شيخ اجل سعدي شيرازي فرمايد: من چشم بر تو و دگران گوش بر منند
فرخي سيستاني چه زيبا مي سرايد:
شرف و قيمت و قدر توبه فضل و هنر است
نه به ديدار و به دينار به سود و به زيان
استاد فرشچيان فارغ از سود و زيان فضل و هنر را يک جا دارد.
و چقدر کم دارد کسي که هنر دارد ولي فضل ندارد، معرفت ندارد.
سوزني سمرقندي حرف را تمام مي کند و مي گويد:
اندر جهان چوبي هنري عيب و عار نيست
با فخر و با هنر زي و بي عيب و عار باش
آنچه بزرگان در باب هنر داد سخن داده اند در کلک سحرانگيز استاد متجلي است با اين همه او را صفاي باطن جاودانه مي کند نه فقط دانستن فن. خداي بزرگ آن صورتگر ماهر بي علت و آلت نقش ها بسته است تا اشرف مخلوقات- آدم- جلوه اي از جلوات او را نقش بزند.
قاآني شيرازي مي گويد:
کيست آن صورتگر ماهر که بي تقليد غير
اين همه صورت برد بي علت و آلت به کار
اما به مقبولي کسي را دسترس نيست
قبول خاطر اندر دست کس نيست
بسا نيکو رخ شيرين شمايل
که سويش طبع مردم نيست مايل
چرا طبع مردم به استاد فرشچيان مايل مي شود آيا همه اش فهم و درک آثار گرانسنگ اوست يا - آني- دارد همان که حافظ گفت: بنده ساقي ح\سنيم که آ ني دارد.
اين - آن- همان نمک است که درک مي شود ولي قابل وصف نيست. نمکي که خدا به کلک ساحر استاد داده است. عنايتي است که به هر کس نمي شود و اگر نشود طبع مردم به سويش تمايل پيدا نمي کند. نيکو رخ است، شيرين شمايل است اما مقبول نيست چون عنايت نشده ولي استاد اجر صبري که از آن شاخه نباتش دادند مقبولي خاص وعام است. يک استاد دانشگاه، يک کشاورز، يک کاسب و يک دانشمند در مقابل اثر استاد زانوي ادب مي زند و استاد را قدر مي داند و به صدر مي نشاند.
واکاوي و کنکاش اين عنايت الهي به ضمير پاک و افلاکي استاد نقاش بر مي گردد. او در حرم علي بن موسي الرضا (ع) به سماع بر مي خيزد درستي دستش را از امام مي گيرد. نمک و - آن - قلمش ريشه در آسمان دارد ريشه در ابر دارد و انديشه تابناکش به سوي مبدا قد مي کشد و نيلوفرانه دور ستارگان مي پيچد.
استاد هنرمندي مذهبي است و مذهبش هنر است. اصالتش زير دست و پاي مدرنيته و پست مدرن نمي ماند. ذهنش آن قدر شلوغ نيست که خود را گم کند. او اصالت دارد به غيب و قرآن ايمان دارد.
استاد معني“اينما تولوافثم وجه الله” را مي داند.
او همچون باباطاهر به هر جا بنگرد روي معشوق و معبود ازلي را مي بيند. در يک کلام باورهاي مذهبي و ملي نام و نشانش را جاودانه کرده است. هميشه در حرم نفس مي کشد و معني احترام به حرم و حرم محترم را درک کرده است. قطره درياست اگر با درياست و اگر انسان اين اشرف مخلوقات به درياي معبود متصل شود بي آنکه حرص جاودانگي، حواسش را پرت کند جاودان مي شود. جاودانگي آرزوي هر آدم است از آن که بر پوست درخت نام خود را حک مي کند. سرباز اعزامي از ... تا آن که مي سرايد، مي گويد، مي سازد اما رمز ماندگاري در آثار استاد محمود فرشچيان اتصال او به درياي ابد و ازل است او نقش آفرين الله و جميل و همنفس ي\حب جمال است.
مي سازد و مي زند زمينم
تابتگر خويش را نبينم
اين ساختن و شکستن از چيست؟
وامانده عشق اين چنينم
استاد فرشچيان به قلب ايرانيان هنرمند و هنرمندان ايراني راه يافته است و هرگز از دل نخواهد رفت. مگر آثار او فراموش شود؟ که: “از دل نرود هر آنچه از ديده برفت”
او بي قيل و قال با خداي خود حال مي کند و خوشا او که موجب افتخار خالق است که به بندگان خود بگويد اين هم معني احسن الخالقين. فتبارک الله، براي استاد عمري به بلنداي آفتاب و سلامتي اي به سلامتي آسمان و ستارگان مسئلت داريم.
اميد که صبح محشر عصر عاشورا دست هنرورش را بگيرد و قول سعدي “هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق” در مورد استاد صادق باشد.
زنده باد او و هر نقش که مي زند

 

چه شهر غمزده ای دارم                       چه زار و زرد و پریشان است

مکدر است و ندارد نور                          بدون آینه  قرآن است

میان دود غلیظ شهر                            تمام عینکشان دودی

همه مریض و دریغا دل                         نداده اند به بهبودی

منی که شور و شرف در من                 پر است و نور فراوان است

ولی میان چنین مردم                         دلم گرفته پریشان است

چه پیر شد دل من اینجا                      چگونه بود که پوسیدم

هزار مرتبه مرگم را                             به چشم خسته ی خود دیدم

نه دشمنند نه همراهند                      سکوت کرده به هر حالی

چقدر عاشق بی معشوق                   چقدر شاعر پوشالی

به غیر درد ندارد سر                           به غیر داغ ندارد دل

نمی توان بروم چون هست               برای خسته سفر مشکل

دلم شکسته ز خطاطان                     ز شاعران همه بیزارم

نفس کشیدن بی مورد                       عجیب می دهد آزارم

برای آینه ای کوچک                          شما تمام همان سنگید

نبوده ایدچنان تیمور                          ولی عجیب که می لنگید

شرف شعور ندارد شهر                     چه شهر بی شرفی دارم

شعور شاعرکان را من                      میان باغچه می کارم

بکارم آنکه مگر روزی                         جوانه ای بزند شاید

که بد به چشم شما خوب است          و خوبتان شده اینجا بد

به خوب و بد نتوان دل بست                 دلی نمانده پی بستن

به شوره زار چه امیدی                        چرا امید ببندم من

دلت خنک شد و گفتی که                     امیر شهر تو شاعر نیست

به خوشنویسی و رندی هم                   کسی نبوده و ماهر نیست

درست هر چه که گفتی تو                 من شکسته قفس آنم

ولی چرا شده ای دشمن                 اگر که شعر نمی دانم

دلم گرفته شد از این شهر                چه شهر بی سر و سامانی

تو قدر همچو منی را هیچ                 به حکم بخل نمی دانی

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم تیر 1389ساعت 20:53  توسط امیر عاملی قزوینی  |  2 نظر
 
غزل مثنوي هايي از جنس درد                 نميداني اي دوست با من چه كرد

نه با شعر آرام گيرد دلم                        نه خط مي رساند به سر منزلم    

به قول لسان الغيب:

عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگوي           نفي حكمت مكن از بهر دل خامي چند

انتقادهاي حقير را از دوسالانه ديديد، اما لازم به ذكر است بگويم در طول تاريخ ارشاد هيچگاه اينقدر به هنر ناب خط توجه نشده بود ،آن اكسپو كه در جهت اقتصاد هنر چقدر كارسازي  كرد وجماعت خوشنويس به نان نوايي رسيدند واين دوسالانه كه با تمام وسعت و انتقادهاي وارده ، محاسن بسياري هم داشت ، يعني در شهر مير عماد  كه به حق، سهم بزرگي در خوشنويسي كشور داشته و دارد ، جنب وجوشي غير قابل وصف اتفاق افتاد .

كلا بايد به جناب حسين شفيعي ها دست مريزاد گفت ، بسياري از انتقادها به كساني بر مي گردد كه ايشان به آنها اعتماد كرده ،البته هر كس ديگر هم بود به آن همه عنوان و سابقه اعتماد مي كرد ، پس اگر ما زحمات اين مدير كل را نديده بگيريم ديگر هيچ مسؤلي جرات نمي كند كاري بزرگ انجام بدهد .

دوسالانه مي توانست خيلي بهتر برگزار گردد اما همين قدر هم غنيمت است وبراي قزوين، بي سابقه نه ، كم سابقه.  

  به اميدروزي كه غرض ها ومرض ها پوشاننده هنر نشوند و با سپاس از مدير كل ارشاد قزوين          

+ نوشته شده در  یکشنبه سی ام خرداد 1389ساعت 9:28  توسط امیر عاملی قزوینی  |  نظر بدهید

اثري از ميرزا غلامرضا اصفهاني

+ نوشته شده در  شنبه بیست و نهم خرداد 1389ساعت 12:7  توسط امیر عاملی قزوینی  |  نظر بدهید

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و نهم خرداد 1389ساعت 12:3  توسط امیر عاملی قزوینی  |  نظر بدهید

 

قرار نیست که ما تا همیشه بد باشیم

علیه عشق سندهای مستند باشیم

تمام راه خطا را درست طی کردیم

بیا که راه وفا را کمی بلد باشیم

بیا به سادگی باغ احترام کنیم

و آبدارترین میوه ی سبد باشیم

رونده مثل نسیمی که می وزد همه جا

شبیه برگ که بر آب می رود باشیم

به پاس حرمت گل باغ رالگدنكنيم

اگر نشد که چنین بود درصدد باشیم

بدست حضرت حوّا زنیم بوسه مهر

وگرنه آدم خوبی نمی شود باشیم

برای رفتن از پیش هم شتاب چرا؟

کنار هم بنشینیم و تا ابد باشیم

***

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم خرداد 1389ساعت 20:56  توسط امیر عاملی قزوینی  |  نظر بدهید

این روزها، کنار خودم تنها

در یک اطاق کوچک و نورانی

با شعر زندگانی من شیرین

شعری که بی دروغ و دغل

بی بغض

از کودکانه های من خبرم داد

شعری که بال داد و پرم داد

مستغنيم زعالم و آدم

من شاعرم شتاب ندارم

میلی به خورد و خواب ندارم

صبحانه شعر، ظهر و شبم شعر

ذرات من به شعر نشسته است

ناچارم اینکه شعر بگویم

شعری نفس کشیده ام امروز

شعری که زندگی است برایم

آیینه ای مقابل من بگذار

شعر مرا هزار برابر کن

همزاد لحظه های اهورایی است

شعر من است؟ یا که خودم هستم؟

این شعرها که حاصل تنهایی است

روی زمین به پای تو میریزم

ای قهرمان زندگیم

  ای زن!

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم خرداد 1389ساعت 20:42  توسط امیر عاملی قزوینی  |  نظر بدهید

ازآثاراستادعاملي

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم خرداد 1389ساعت 20:34  توسط امیر عاملی قزوینی  |  نظر بدهید

 

درد دلی دیگر

  با سلام. آقای امیرعاملی چند وقت پیش مطلبی در اعتراض به عملکرد استاد امیرخانی در وبلاگ خود انتشار دادند کهشما به خواندن ان توصیه میکنم. این را نمیگویم که نوشته ایشان تایید حرفهای من باشد یا برعکس! بلکه برای این که برخی که فکر میکنند فقط من هستم که این دیدگاه را دارم متوجه باشند که بسیاری دیگر نیز چنین فکر میکنند.

به نام خدا

آقاي غلامحسين اميرخاني استاد خوشنويسي

به اين دليل فقط استاد خوشنويسي خطابت نمودم كه متاسفانه ساير شاخصه هاي استادي را از دست داده اي و تنها همين عنوان برايت باقي مانده وهمه نيز اقرار دارند كه در خوشنويسي استاد هستي. (گذشت آن زماني كه فكر ميكردي همه دوستت دارند ودر دلها جا داري) شما خوب ميداني كه حدود سي سال است در ميدان خوشنويسي ايران يكه تازي نموده اي و با سياست هاي ناجوانمردانه و فرصت طلبانه، استادان طراز اول و بسياري از رقباي توانا را در حاشيه نگه داشته ای! سالها پيش، خودت در يكي از محافل دوستانه اقراركرده اي كه آدم نبايد با كسي روراست باشد و من حتي با همسرم هم روراست نيستم!

تو مدعي هستي كه به خوشنويسي كشور خدمت كرده اي، اما خودت خوب می دانی که اين به اصلاح خدمت، فقط برای شهرت طلبي و رفع حرص و آز خودت بوده و نه خدمتي خالصانه و مخلصانه.

در سال هاي اخيرهم سعي نموده اي خود را شخصيتي انقلابي و ملی گرا جلوه دهي، بصورتي كه در سخنرانيهايت دولتمردان و مراكز قدرت را مورد انتقاد قرار مي دادي و همين اعمال و سخنان، باعث گرديد بين انجمن خوشنويسان و وزارت ارشاد فاصله ايجاد شود و انجمن از كمكهاي معنوي و مالي وزارت ارشاد بي نصيب بماند و مسوولين فكر كنند همۀ خوشنويسان تفكر بیمار تو را دارند و هنوز هم متاسفانه بسیاری بر اين باور هستند. (ساير آسيب ها را ذكر نمي كنم)

آن چیزهایي را هم كه از قرآن و مطالب مذهبي نوشته اي، براي دو منظور بوده. يكي سود مالي و ديگر تظاهر به دينداري! در صورتيكه همه خوب مي دانند كه تو ذره اي اعتقاد مذهبي نداري (مستنداتش وجود دارد!) بدا به حالت! آخرتت كه از دست رفته است دنيايت را نيز خراب كردي.

تو سي سال است مانند زالو به انجمن خوشنويسان چسبيده اي و به هيچ شكلي هم آن را رها نميكني و جالب این که چه سناریوهایی هم که اجرا نمی کنی! يك روز به تمامي شعب، نامه خدا حافظي مي نويسي و بلافاصله هواداران اندك غافلت را وادار مي كني تو را به انجمن برگردانند! بعد باز از شوراي تعين شايستگي استعفاي جمعي مي دهيد و جمعاً تصحيح اوراق را تحريم مي كنيد، شوراي عالي را شقه مي كنيد، بعضي خوشنويسان ساده دل را وادار مي كنيد به هواداري تو و بر عليه مدير اجرايي حقیقتا مومن و متعهد انجمن، (نه مثل تو ریاکار) نامه بنويسند و دهها مورد كارشكني ديگر. آيا اينها بحران سازي نيست؟ مخصوصاً اكنون كه چند تن از استادان طراز اول به انجمن برگشته اند؟ ديگر دنيا و ما فيها بكام تو و هواداران ساده دل غافلت زهر شده، چون همگی مي بينيد با اين همه كارشكني هاي تو و همفكرانت، همۀ شعب انجمن هماهنگ با دفتر مركزي، دوران رونق و تحولشان را مي گذرانند (به كوري چشم دشمنان البته!)

تو كه به گفتۀ خودت با دولتيان و حكومتيان سر سازگاري نداري پس چه شده كه اكنون دست به دامان وزارتخانه شدي كه بتواني آقاي اصغرزاده را كه مهره اي سوخته و مطرود همۀ خوشنويسان است به جمع اندكتان اضافه نموده وخودت را به او سنجاق نمايي تا شايد فرجي بشود و باز نيش زهر آلودت را در قلب انجمن خوشنويسان فرو كرده و به این شیوه، مخالفان را سركوب کنی، ولي مطمئن باش خدا با تو نيست چون تو با خدا نيستي!

تو علاوه بر اينكه چهار تن از افراد ساده دل و مصلحت انديش شورايعالي را فريفتي و در مقابل ساير خوشنويسان قرار دادي، وجهۀ چند تن از استادان را نيز خدشه دار نموده، آنان را نردبان ترقي خود قرار داده و خواستي با سياست كهنۀ تفرقه بينداز وحكومت كن به نيات نامباركت دست يابي.

آقاي اميرخاني واقعا فكر مي كني چند سال ديگر زنده می مانی كه اينگونه خود را به آب وآتش مي زني؟ الغريق يتشبث بكل حشيش.

يك عمر با حيل  رنگارنگ و جدل و مغالطه خود را شاخص ترين نشان دادي و ديگران را تحقير كردي، بگذار يكي دو نمونه را بیادت بیاورم.

سالها پيش كه تو با چند تن از اساتيد ديگر در دفتر انجمن نشسته بودي، شخصي براي سفارش خوشنويسي به تو رجوع مي كند. در حين كار  آهسته از تو مي پرسد آقايان هم استاد هستند و تو هم بی شرمانه، يواش مي گويي: سطر را خوب مي نويسند!!!

مورد ديگر، در يكي از نمايشگاه ها جناب استاد راهجيري را با صداي بلند به پاي يكي از تابلوها صدا مي زني و با صداي بلند از ايشان مي پرسي اين خط كيست؟ جناب استاد مي گويند: خط آقاي فلسفي (آن موقع آقا ي فلسفي استادي نگرفته بود) بلا فاصله با صداي بلند از استاد راهجيري مي پرسي: تو ميتوني اينجوري بنويسي؟ اف بر تو! واقعاً اين كارها تحقير بعضي و زمينه استادي بعضی ديگر را آماده كردن نيست؟! اگر نگويم هزاران، اما صدها ازين نمونه ها شديد تر و تحقيربارتر وجود دارد و در ذهن اهل خوشنویسی و بلکه غیر ایشان مانده. یادت می آید زماني كه دیوان حافظت را تازه چاپ كرده بودي در نمايشگاهي آقاي بني عامريان به اشارۀ تو، با صداي بلند اعلام كرد: حافظ استاد اميرخاني را فقط به استادان دانشگاه مي فروشيم! آیا اين كار شارلاتان بازي نيست؟ آقاي اميرخاني كارنامۀ تو از سياه مشق هاي  ميرزاي كلهر هم سياه تر است! تو حق خيلي ها را پايمال كردي و بسياري را به ناحق به نوا رساندي، بدان كه خداوند از حق الناس نمي گذرد مخصوصاً كه كوله باري از نفرين و نفرت با خود به آن جهان خواهي برد.

تو از ابتداي كار انجمن با قانون و آيين نامه و آرا تا جايي موافق بودي كه به نفع خودت و گروهت باشد در غير اين صورت بشدت با آن مخالفت مي كردي. مجامع كيش، مشهد و مخصوصاً ايلام را بخاطر بياور كه چگونه مظلوم نمايي ميكردي و گاهي نيز خودت را به مريضي ميزدي كه ترحم سايرين را برانگيزي! (و ما چقدر خوشبين بوديم كه باورمان ميشد!)

يادت هست قبل از انتخابات در جمع خصوصي تان مطرح شده بود وقتی مهندس موسوي رييس جمهور شد همۀ اين ها را از انجمن بيرون ميريزيم و ديگر همۀ كارها دست خودمان خواهد بود؟ مطمئن باش اگر چنين هم مي شد شماها به آرزويتان نمي رسيديد چون بنياد كارتان از ابتدا بر دروغ و ريا بوده و خواهد بود مگر این که توبه کنید و به راه راست برگردید.

آقاي اميرخاني تو انسان كم استعداد وكم هوشي نيستي اما دشمني داري كه سرانجام نابودت خواهد كرد و آن دشمن هم حسد است كه با تو متولد شده و شاید با تو خواهد مرد!!! سالها نوشتي: "چاك جهل و حمق نپذيرد رفو" و حال آن که خودت همواره به آن دچار بوده ای و این سالها و روزهای اخیر، بیشتر.

حال هم اگر مي تواني بر نفست چيره شوي، دست از شيطنت بردار، خودت را بيشتر ازين منفور و خوار و خار مكن و بگذار انجمن هم چند  صباحی دور از تو و دار و دسته ات اداره شود. اگر موفق نبود که برای شما چه بهتر! روسفيد مي شويد! اگر هم موفق بود حداقل اين يكي دو قطره اعتباري كه برايت مانده از بين نخواهد رفت. (به خدا سوگند آنهايي كه روزي هوادارت بودند و دستت را مي بوسيدند حالا آرزوي مرگت را دارند)

يك نكته هم در مورد خانۀ هنرمندان بگويم. خودت بهتر از هر کسی می دانی که در خانه هنرمندان هم به ناحق در شورا قرار گرفتي چون در انجمن خوشنويسان هيچ سمتي نداري و بنابراين نمي تواني در شوراي خانه هنرمندان سمتي داشته باشي (اين هم نشانۀ ديگري از شهرت طلبي و حرص و آز توست) و به فضل خداوند از آنجا هم رانده خواهي شد.

 ان الله مع الصالحين

الف. م. دي ماه 88   به نقل از http://gh-amirkhani.blogfa.com /

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم خرداد 1389ساعت 20:7  توسط امیر عاملی قزوینی  |  نظر بدهید

نقل از پایگاه خوشنویسی ایران: حاصل ندانم کاری های پی در پی و عدم توجه به نقدهای مشفقانه خودش را در بدترین شکل ممکن نشان داد واتفاقی که در اختتامیه دوسالانه خوشنویسی قزوین افتاد و گذشته از آبروریزی باید برای وزیر محترم ارشاد موجب درنگ وتامل باشد.

 سعدی علیه الرحمه می فرماید: " به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن" از آغاز دوسالانه خوشنویسی ، عنوان " بین المللی" ک یک دروغ دولتی محسوب می شود ناظران را به فکر فرو برد و هیچ سئوال یا انتقاد از سوی مسئولان پاسخ داده نشد که نشد. بعد تصمیم های غیر کارشناسانه و نام گذاری های آنی و بی تحقیق مثل " قزوین پایتخت خوشنویسان" مزید بر علت نارضایتی اهالی قلم گردید. عدم استفاده از تمام اندیشه های پیشرو و حذف حساب شده بعضی ها را که ندیده بگیری بکارگیری سئوال برانگیز عده ای موجب حیرت خوشنویسان بود ، مثلا فلان عضو فعال ستاد کروبی همه کاره اختتامیه باشد.
چهره های نشان دار فتنه هشتاد و هشت از تصمیم گیران اصلی دوسالانه باشند و عدم توجه مدیر کل به دلسوزان و صاجبنظران خود علتی است برای کش وقوس ها. از سویی استفاده نکردن از حتی یک خط استاد سفر کرده و کاتب قرآن ، محمدرضا قنبری و اصرار به نیاوردن نام او موجب برافروخته شدن همسر محجبه او شد و در حضور وزیر روی سن آمد که برخورد نا مناسب مجری و اطرافیان وزیر درگیری را شدت داد.
اینجانب برای پایین آوردن همسر قنبری روی سن رفتم که اطرافیان وزیر حقیر را با بی احترامی تمام به پایین هدایت کردند که احساس کردم خودشان می خواهند که چنین شود وبه نظرم اگر حرف این خانم شنیده می شنید مجبور نبود روی سن برود و جلسه چنین شود.
بازهم در اختتامیه همه صحبت کردند غیر از یک هنرمند حتی معمولی. یعنی انتقادهای قبلی در رسانه ها هیچ . حالا چرا دست اندرکارن از بالا تا پایین می خواهند حرف هیچکس را نشوند الله اعلم. وزیر محترم برخوردی منظقی دارد اما بدنه پایین تر تصمیم ندارند صداهای مختلف را بشنوند. اینها خود گویند و خود خندند وبه راستی فکر می کنند به به چه هنرمندند.
چندی پیش با رهبر فرهیخته انقلاب دیدار داشتیم و در محضر ایشان شعر خواندم. احساس می کردم هرچه که در خیالم می گذرد ایشان می دانند ، با خود می گفتم کاش فرهنگیان و ارشادیان چنین بودند. هرچه می گذشت از دل بر لب رهبری جاری بود اشارات نظرنامه رسانی ها کردند ورهبر ، حقیر را مورد تفقد قرار دادند.
زیر لب می گفتم: " خواجه ما را منتظر ما ناز دربان می کشیم".
به ایشان عرض کردم:
 گفتنی های عشق را گفتی/ گفتنم از تو سرقت ادبی است
به راستی چه می شد مدیر کل ها ، مشاوران فرهنگی چنین برخوردهای فرهنگی وهنری داشتند و مرید ولایت ورهبر فرهیخته و فرهنگ ور بودند؟
بنده شیوه برخورد را منطقی می پسندم اما اگر گوش شنوا باشد نه آنکه جواب آدم را هم ندهند.
وزیر، معاون وزیر، مدیر کل جواب تلفن ونامه کسی را هم نمی دهند .خوب همه هم که با رهبر دیدار ندارند. ندانم کاری حضرات موجب اغتشاش و ناامنی فرهنگی و هنری است. امنیت هنر تهدید می شود و رو به انحطاط می رود ومتعاقب برخوردهای بی هنرانه طمانینه هنر وهنرمند را به تاراج می برد.
باید عده ای کارشناس ، مسئله اختتامیه را کالبدشکافی کنند و گوش مقصر را بگیرند. نگذارید بی عرضگی مهار گسیخته ناله را فریاد کنند. دیروز مرده پرست بودیم حالا حتی هنرمندی که در قید حیات نیست را هم به عسرت و فراموشی می سپاریم. وقتی کاتبان قرآن که اکنون دستشان از دنیا کوتاه است اینقدر ترسناک باشند که در یک دوسالانه اسم آنها برده نشود، وقتی انسان های دلسوز مورد هجوم بی توجهی باشند  " وای اگر از پس امروز بود فردایی"  . بازهم همان آدمها وهمان غفلت ها کی اوضاع فرهنگ به سامان می رسد؟ خدا می داند.
 مدیر کل فرهنگ و ارشادی که به خواهر مرحوم سهراب سپهری می گوید: "دفعه دیگر با آقای سهراب تشریف بیاورید" ومدیر کلی که در عمرش صد بار کلمه هنر از زبانش در نیامده فقط خط وجناح او او را برای مصلحت یا آماده کردن نامزدی مجلس بر سر کار می آورند ، گندکار چنین که دیدید در می آید ، مجری افتتاحیه یک خانم عاری از کار و مجری اختتامیه یک آقای بی اطلاع  که شعر بند ه را در حضورم می خواند و وقتی می گویم چرا نام شاعر را نگفتی؟ می گوید: " خجالت کشیدم"!  آیا نام شاعر را بردن خجالت دارد؟!  خنده دار است.
به مدیر کل می گویم چرا از مجموعه داران و کلکسیونرها استفاده نکردید؟ می گوید آنها کارهایشان را نمی دهند. به او عرض می کنیم ما که در حضور شما هستیم بی هیچ طمع حاضریم کار بدهیم. می گوید نه شما هم کارهای زیبایتان را نمی دهید!
چکار کنم ؟
شهری که شه وشحنه وشاهد همه مستند
بیهوده مزن داد که فریاد رسی نیست

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و سوم خرداد 1389ساعت 11:5  توسط امیر عاملی قزوینی  |  یک نظر

پوستراولين دوسالانه خوشنويسي ايران

بود چشمان فلک مات در آیینه حسن
به تماشای خط وخط به تماشای عماد
روح میرعمادالحسنی شاد که تقوی وتخصص قلمش رستاخیزی از شور و شعور برانگیخته است ونسیم صلوات خطش هنوز روح وجان را می نوازد. خوب از قول افلاطون مبنی براینکه خط هندسه ای است روحانی که بگذریم، کمتر هنری از سوی ائمه معصومین به اندازه خوشنویسی وکتابت مورد توجه قرار گرفته است. از " علیکم بحسن الخط" بگیر تا " الخط نصف العلم" واینکه مولای متقیان علی (ع) فرمود خط خوش زبان دست وپاکیزگی ضمیر است.
اما بهانه این نوشتار برگزاری دوسالانه به اصطلاح بین المللی خط در قزوین می باشد.
چندی پیش از سوی حوزه هنری تهران نمایشگاه باشکوهی در موزه هنرهای معاصربا عنوان " بزرگان نستعلیق ایران" برگزار شد که حضور هشتاد درصدی مجموعه داران قزوینی موجب شد تصمیم بگیرند که دوسالانه را در قزوین آغاز کنند. البته اولین بودنش بعد از سی سال انقلاب آن هم انقلاب فرهنگی موجب شرمساری است اما به قول معروف " جلوی ضرر را هروقت بگیری منفعت است" . نکات ذیل شکری است با شکایت که از سوی یک دلسوز بیان می شود نه غرض خفیف کردن زحمت کشان است نه خودنمایی راقم این سطور.
به بهانه غافلگیر شدن دست اندرکاران، افتتاحیه در فضایی بسیار نامطبوع استارت خورد از صحنه آرایی تا کمبود صندلی و نور وصدا بگیر تا ضعف مجری که یک خانم از تهران آمده بود.
حالا چرا یک مجری عاری از کار وکاملا آماتور را برای چنین مراسمی تحمیل کرده بودند الله اعلم . حتی مجری محترمه حضور استادانی مثل آقای امیرخانی را در سالن اعلام نکرد تا چه رسد از یک خوشنویس در دوسالانه خوشنویس استفاده شود. همه اش مسئولین صحبت کردند که عاری از خط وهنر بودند تمام سخنران ها یک جمله اصولی وکاربردی صحبت نکردند و همه اش خیر مقدم گویی بود تعارفات و " خود گویم وخود خندم به به چه هنرمندم"
صحبت های استاندار قزوین وشاه آبادی معاون وزیر، شالویی مدیر کل دفتر هنرهای تجسمی وزارت ارشاد ، محمد حسین شفیعی ها  مدیر کل ارشاد قزوین جای صحبت حتی یک هنرمند خوشنویس را گرفته بود اما آقای دکتر ایوبی مدیر مرکز هنری اکو که با دست زدن های پیاپی حضار همراه بود مهر بی تخصص بودن دست اندرکاران را پررنگ تر می کرد. ایشان میگفت : "همین الان تصمیم گرفتم و شهر قزوین را به عنوان پایتخت خوشنویسی کشورهای عضو اکو اعلام می کنم". مردم دست زدند. دوباره گفت: "الان تصمیم گرفتم این نمایشگاه را به تاجیکستان ببرم." مردم دست زدند خلاصه تصمیم های "همین الانی" غوغا کرده بود!
حالا بماند که بازهم "پایتخت بازی" شروع شده ومعلوم نیست چرا و کی قزوین پایتخت خوشنویسی شده. مثلا اگر فردا اصفهان بگوید ما پایتخت نقاشی و تبریز خود را پایتخت مینیاتور اعلام کند چه کنیم؟ حتی یک نفر از مدیر کل ومسئول دوسالانه سئوال نکرد که کی قزوین پایتخت خوشنویسی شده . همین اسم گذاری های فی المجلس و بی مطالعه ثبات فرهنگی نظام را زیر سئوال می برد. نمی برد؟
در شهری که موزه خوشنویسی دارد که اتفاقا در همین ایام دوسالانه به موزه آثار شهیدان تبدیل شده که می توانست به زمان دیگری موکول شود وشهیدان هم بزرگ داشته شوند. در شهری که به خاطر مجموعه داران وکلکسیونرهایش دوسالانه در آنجا برگزار می شود برای هیچ مجموعه دار پشیزی ارزش قائل نشدند.
تمام بیل بردها از دو نظر تکراری بود، یکی خود اثر که از کتاب ها برداشته بودند و دیگر اینکه مثلا یک تابلو از میرزاغلامرضا اصفهانی را در فاصله هایی تقریبا چسبیده به هم به چارچوب کشیده بودند. حضور مردم به لحاظ تعداد به اندازه پوسترها وبیل بردهای شهر نبود البته فقط به اندازه بیل بردها وپوسترها که بماند.
مطبوعات که در پی رپورتاژ آگهی یا آگهی های کلان قیمت هستند دست به دست صدا وسیما این حرکت ضعیف را گنده وعالی جلوه دادند.
حتی دریغ از یک سخنرانی ویک نشست تخصصی که در مراسم کمتر ازین انجام می شود. نه ابتکاری نه نظمی چهار تا مسئول سخنرانی کردند وتمام. وقتی گفتیم این چطور بین المللی است که حتی یک میهمان از افغانستان ندارید گفتند : ان شا ءا لله در اختتامیه.  گویا قرار است بین المللی بودن دوسالانه بعد از تمام شدن شروع شود. نباید به مردم فرهیخته دروغ گفت این مردم با بصیرت هستند اگر اعتراض نمی کنند دلیل بر این نیست که خدای ناکرده نمی فهمند.
باور کنید جز نیت خیر این دوسالانه هیچ نکته مثبتی به چشم نخورد. پیشتر برای پیش کسوت های خط در قزوین مراسمی بزرگتر وعالی تر برگزار شده بود لااقل یک سخنران یک جزوه ویک کتاب هم چاپ نکردند. مردم از سراسر ایران می آیند ومی روند هیچ چیز تازه ای نمی بینند وکسی نیست به آنها پاسخگو باشد.
پیشنهادهای ذیل برای آینده شاید مفید به فایده قرار گیرد. به همه زحمتکشان احترام می گذارم اما چرا ندانم کاری و استفاده نکردن از فکرهای پیشرو ومتعالی؟  تاکی غرض ومرض؟ مولانا گوید:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
1- تبلیغات اصولی وانتخاب مکان عالی برای افتتاح واختتام و نمایشگاه
2- استفاده کردن و مشاوره گرفتن از کسانی که در این وادی راه رفته اند حتی اگر شما از قیافه آنها خوشتان نیاید.
3- فراخوان جذب مقاله وشعر وچاپ ومنتخب های آن
4- پخش اسلاید و تحلیل آثار به عنوان نقد وبررسی
5- بجای فراوانی آگهی وچاپ عکس های مسئولین ، مقاله های علمی و هنری چاپ شود
6- استفاده کردن از مجموعه داران و چاپ آثار چاپ نشده وغرفه دادن به آنها
7- اعلام زنگ خوشنویسی در مدارس وحضور خوشنویسان واجرای زنده
8- ساختن فیلم کوتاه از بزرگان وتکثیر آن به جای بیل بردهای تکراری وکنار هم
9- اجرای میزگرد وسخنرانی همراه با موسیقی
10- انجام شب شعر و گردآوری شاعران خوشنویس وخوشنویسان شاعر
11- نمایشگاه اسباب کتابت وفروش آن در محل برگزاری
12- انتظامات فعال تا نمایشگاه محل استراحت بعضی ها نشود
13- اعلام مسابقه و درگیر کردن تک تک مردم
14- تقدیر از کسانی که در این سه دهه فعالیت های چشمگیری داشته اند
وبسیاری از نظرهای مفید که همگان دانند.
مثلا می شد از مدیر پایگاه اطلاع رسانی خوشنویسی که با تلاش پیگیر پنجره ای به سوی خوشنویسی معاصر گشود سود برد که متاسفانه حتی دعوت هم نشده بود.  یا آقای کاوه تیموری که هم خوشنویس است هم نظریه دارو دست به قلم و یا از استاد موحد که هم خوشنویس است و هم  صاحبنظرعرصه خط استفاده کرد و یا استادانی چون عطارچیان ، مشعشعی ، کشفی ، ساعتچی ، وفسی ، راهجیری ، احصایی ، جباری و بسیاری از صاحبنظران به حساب نیامده. استاد امیرخانی هم می توانست به نفع خوشنویسی اختلاف خود را با انجمن کنار بگذارد تا استادانی مثل آقای اخوین وخروش که نیمی از جامعه خوشنویسی کشور روندگان طریق ایشانند به میدان بیایند.
خیلی کاش و اگرهاست که متاسفانه:
گوش ا گر گوش تو و ناله اگر ناله ماست                   آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
 
+ نوشته شده در  دوشنبه سوم خرداد 1389ساعت 15:34  توسط امیر عاملی قزوینی  |  یک نظر

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و ششم اسفند 1388ساعت 21:33  توسط امیر عاملی قزوینی  |  5 نظر


دو سالانه ی خوشنویسی به قزوین

نباشد به رأی و نباشد به آیین

به رفتار ایشان کسی دل نبندد

به گفتار نیکان بود گوش سنگین

همه بی خرد بی سواد و زبونند

ولیکن به ظاهر فریبنده رنگین

مرا پرده باید بگیرم از اینان

که باشند ایشان همه زار و ننگین

بپوشانم این فتنه را باید اینک

بریزم به سرشان دو خروار سرگین

چنان دست و پاشان به بند اندر آرم

که برحال اینان بنالد شیاطین

به بندی ببندم زبان دغل را

به آتش کشانم دهان خبرچین

نه سبزند ایشان نه زرد و نه دیگر

که هستند رنگی چنان ننگ و چرکین

چه بی دین گروهی دل من شکسته

به تزویر و حیله به دین و دروغین

نه دین باوران و نه دل دادگانند

دریغا از آن دل دریغا از این دین

من این پیله چی را به خاکش  نشانم

به حق دعای خداوند آمین

به قزوین خدایی کند طالقانی

و با من عداوت کند از سر کین

به ارشاد شهرم همه کینه ورزی

یکی می زند آن یکی می زند این  

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم اسفند 1388ساعت 21:47  توسط امیر عاملی قزوینی  |  2 نظر

گفت و گو آیین درویشی نبود         ور نه با تو ماجراها داشتم

 

1_خدا لعنت مرا اگر لحظه ای سودای گرفتن مدرک در سر پرورانده باشم

2_توسط آقای استاد . . . پیشنهاد شد که خط ببرم و مدرک بگیرم که عرض کردم :به کارم نمی آید گفت شما مدرک بگیر برای تقویت انجمن خوب است. گفتم : آن وقت خودم ضعیف می شوم.

3_حالا می خواهید برداشت غرور کنید,برداشت خود باوری کنید یا حرف مفت زدن اما بنده قطعاتی خلق کرده ام که در تاریخ خط ماندگار خواهد ماند و کسی را نمی شناسم که قدرت شناخت و محک آنها را داشته باشد چرا وقتی زیر آن امضای علی رضا عباسی گذاشتم همه ی حضرات استاد گفتند این خط را علی رضا از میر عماد هم قشنگ تر نوشته مدارک مسجل حاضر است در یک جمع تخصصی ارایه میدهم.از قدیم گفته اند:معرف باید اجلای بر معرف باشد.اصلا(من یوسفم کی است که با من برادر است؟)

4_این انجمن ها و آدم های کوتوله کجا می توانند هنر پیشرو را بشناسند ما عادت کرده ایم که یک نفر را گنده کنیم و برویم زیر سایه اش دراز بکشیم.بنده وامثال من نمی توانند ضعیف باشند و همیشه پدیده های برجسته توسط کوچولو های طبق معمول شناخته نمی شوند.

به قول نیمای نامدار:آنکه غربال دارد از پی می آید

در زمان حافظ خواجوی کرمانی می گفت:(نشد به طرز غزل هم عنان ما حافظ)

آیا امروز خواجه از حافظ بالاتر است؟آیا این آقایان که بوقلمون صفت هم کباب ارشاد اسلامی را باد میزنند,هم با اتکا به دلارهای مرحمتی داد می زنند.فراموش خواهند شد حالا آقای .... از دشمن خدا ورسول حمایت کند و جواب تلفن ما را از ترس از کار بر کنار شدن ندهند.هان مرو ارشاد گمراهت کنند!

5_داوری  بی مرض و غرض آثار ما و مدعیان را داوری کند تا معلوم شود خط چاپی و کاتر پلاتری که به موزه ی امام علی می فروشند کجای کار است؟

6_اجدادم همه شاعر وخوشنویس بودند به روایتی عاشق بودند.

دکتر حسن حسینی گفت و خوش گفت:

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند        سخت دل بسته این ایل و تبارم چه کنم؟

7_در گوشه ای از دیار میر و عارف و عبید نشسته ام و به دست و پا زدن در یوزگان مدرک و عنوان می خندم و براستی(وارسته ام از تعلق هر دو جهان)همین آقای امیر خان 24 سال پیش به نمایشگاه خطم آمد و گفت استفاده کردم الان هم در روزنامه ثبت است آقای احصایی هم تشریف داشت.در اکثر کتاب های خوشنویسی موزه ها و مجموعه ها خط دارم و از معدود کسانی هستم که خطم در بازار خرید و فروش می شود دیگر چه می خواهم؟مدرک را چه کنم؟

8_آن ها که به حقیر گفتند فقط عالی دارم و ممتاز ندارم کاش به خیل شاگردانی که تربیت کردم و ممتاز گرفتند اشاره می نمودند.در ضمن این چه بی مدرکی است که سالها در انجمن کلاس داشتم البته در زمان استاد محصص که همه این کوچولوها شاگردش هستند.

از این گذشته اگر جرأت دارید یک میز گرد بگذارید تا روشنگری کنیم چرا از من می ترسید من امیر عاملی هستم که بیش از پنجاه بار مجری برنامه هایتان بوده ام آن هم مفت و مجانی.

دورم می گشتید و آب دهانتان راه می افتاد هنوز کاغذ هایی که نوشته بودید:استاد فقط خودت صحبت کن داریم استفاده می کنیم را پاره نکرده ام.

می آمدید دستم را می بوسیدید و میگفتید:استاد نظرت را در مورد خط ما بده.

9_آقای استاد امیر خان ، اخوان می گوید:(رسیده ایم من و عمر من به آخر خط _نگاه دار جوانان بگو سوار شوند)و فردوسی بزرگ می فرماید:(جوانان دانش پزوه و دلیر _سزد گر نشینند در جای پیر)                                 

این دو بزرگ تکلیف شما را و ما را روشن کرده اند، شما که شعر امام را نوشته اید,قرآن نوشته اید، نونتان را از راه کتاب وحی در آورده اید از دولت جایزه و مستمری می گیرید، نمی توانید ادعای مخالفت کنید شما دستتان توی سفره ی دولت ها از شاه تا الان بوده.به نظر من عیب ندارد,اما مسخره کردن عقاید زلال مردم عاقبت به خیری نیست نشنیده اید که گفته اند:دوام خط به صفای باطن یا دین اسلام است؟حالا شاگردان لاییک و دین ستیز تربیت می کنید؟

اصلا شما چه چیز گیرتان می آید که ایرانی بودن را با اسلامی بودن جنگ بیندازید حافظ بزرگ گفت:هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم.شما چه می گویید؟

جان مولا سر پیری زحمات گذشته را ضایع نکنید وراست راست راه نروید و به همه چیز پیله بند کنید,شما امیر خانی هستید نه پیله چی!

شما را دوست داریم ,استاد امیر خانی مسلمان قرآن نویس را دوست داریم نه استاد امیر خانی که با چند کلاس سواد زیر دیپلم حرف های قلمبه سلمبه بزند و در مورد همه چیز نظر بدهد بگذارید هر کس کار خودش را بکند.

بیدل می گوید:

با هر کمال اندکی آشفتگی خوش است       هر چند عقل کل شده ای بی جنون مباش

 به عنوان آخرین کلام شعری از قیصر امین پور را باور کنید:

نه چندان بزرگم                 که کوچک بیابم خودم را

نه آنقدر کوچک              که خود را بزرگ.......

                     گریز از میان ما یكی             آرزویی بزرگ است

                                             امیر عاملی    

+ نوشته شده در  دوشنبه دهم اسفند 1388ساعت 0:29  توسط امیر عاملی قزوینی 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم آذر 1388ساعت 15:59  توسط امیر عاملی قزوینی  |  3 نظر

این تصویر که برگی از مرقعی عکسی از خطوط میرزا غلام رضاست ، بر اساس نوشته پشت آن به امضای مهندس بیگلربیگی در تاریخ 13 آذرماه 1357 در خانواده بیگلربیگی از نوادگان میرزا عباس نوری نگهداری می شده است. مهندس بیگلربیگی در این نوشته آورده است: این قطعه خطها و تمثال استادی میرزا غلامرضای اصفهانی به یادگار از طرف پدرم بیگلربیگی از نواده عباس نوری در خانواده بطور امانت حفظ و نگهداری می شود. امیرعاملی ، مالک فعلی این مرقع نیز ذیل آن نوشته است: این قطعات و عکس استاد غلامرضا از آقای هادی عتیقی خریداری گردید با خون دل.

 

 

 

 

 

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه یکم آذر 1388ساعت 13:36  توسط امیر عاملی قزوینی  |  یک نظر

غم مخور فردا شفیع تو منم/ مالک روحم نه مملوک تنم/ اثر میرزا غلام رضا

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هشتم آبان 1388ساعت 11:35  توسط امیر عاملی قزوینی  |  5 نظر

 به راستی، از وصف خورشید پرفروغ خوشنویسی حضرت میرعماد الحسنی، عاجز هستیم، چرا که بهتر است بزرگان را بزرگان تعریف کنند و کو کسی که بتواند میرعماد را بنماید یا بسراید؟
باید گفت تنها هنری که در دین مبین اسلام به آن عنایت خاص و سفارش اکید شده است داشتن خط زیباست. خوشنویسی را می‌توان به عنوان معجون، دارو، معشوق و درمان روح معرفی کرد.
اما خوشنویسی، قزوین و اصفهان سه کلمه‌اند که در تلفیق معنی به وحدت رسیده‌اند. شاید به لحاظ آب و هوا و موقعیت اقلیمی و جغرافیایی، این پیوند مبارک، بدست آمده باشد. که وجود خوشنویسان بزرگ صاحب سبکی چون ملکمحمد، درویش عبدالمجید، زین‌العابدین، معجزنگار، میرعماد و میرزا غلامرضا اصفهانی،‌ اشرف‌الکتاب اصفهانی دلیل محکمی بر این ادعاست.
 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و ششم آبان 1388ساعت 12:32  توسط امیر عاملی قزوینی  |  نظر بدهید

 
گزارش تخلف
بعدی